این اردیبهشت اردیبهشت که میگن به من که خوش نمیگذره. با هزار زحمت کونمو جمع میکنم میرم بیرون آخر باد و طوفان میشه. طوفان شد و یهو فرهنگسرا خالی شد. اینقدر باد شدید بود که درختا مثل موجای دریا تکون میخوردن. البته من با این صحنه ها حال میکنم. ولی گرد گلای درختا و خاک داشت میرفت تو چشم ننم. یهو همه رفتن خالی شد :|
گفتم بریم آلاچیقش لابد اونجا همه رفتن سنگر بگیرن. میدونستم هوا بدتر میشه ولی نفهمیدم سرعت ما اونقدری نیست که به موقع خونه برسیم -
خلاصه سر برگشتن تگرگ اومد. من رفتم تو پله برقی پناه گرفتم. ننه احمقم به راهش ادامه داده و از اتوبان رد شده :| شانسش زده کسی بهش نزده. شاید بهتره طوفانای بعدیم یجا بمونم تا بگذره. قبلنم همینکارو کردم چون دور بودیم و نمیشد برگشت. ایندفعه گفتم شاید از اینی که هست بدتر شه که یهو هوت صاف شد. بای د وی نیم ساعت دیگشم تاریک شد و شب شد :]