そうですね

اینجا دفتر ترپی منه

۳ مطلب در مهر ۱۴۰۳ ثبت شده است

اینجوریم می‌نویسم فکر می‌کنم زندگیم هیچی جز مشکل و حل مشکل نیست. یادم که میاد می‌بینم این زندگی از اولشم هیچی جز مشکل و استرس نبود. 

۲۹ مهر ۰۳ ، ۰۰:۳۷

یه مدت طولانی‌‌ایه که همش خرج می‌کنم و نصف ماه گشنم با این بهونه که عیب نداره اینو بخرم دیگه تمومه و هر چی بخوام دارم. ولی دارم می‌بینم به عنوان یه انسان یه چیزایی رو هر دفعه لازم دارم از هیچ کدوم نمی‌شه گذشت. به غذا واسه چهار وعده غذاییم احتیاج دارم ، به پول برای لوازم آرایشی و بهداشتی لازم دارم ، به لباسای خوب و با کیفیت ، واسه تنقلات ، اینا چیزایی نیست که بشه حذف و کمشون کرد و به زندگی ادامه داد. اینا حق طبیعیه. خلاصه متوجه شدم ما ندارتر از این حرفاییم 

باید مثل بچگی خرج کنم. یه لیست بلند و بالا بنویسم از چیزایی که می‌خوام واسش پول جمع کنم ماهی یکی دو تاشو بگیرم.‌ وگرنه تا آخر ماه من می‌مونم و جیب ننم و گشنگی... 

تا حالا خیلی خودمو واسه شکستام می‌کوبیدم‌ ولی مگه یک دست صدا داره که واسه منم داشته باشه ؟؟ اگه بابام اهل پول خرج کردن واسه بچش بود من الان واسه خودم کسی بودم. اگه ننم می‌دید با این شوهر نباید بچه بیاره و باید ما رو کورتاژ کنه من الان وجود نداشتم که به خودم حق ندم افسرده باشم و بزور این زندگی رو تحمل کنم. اگه بابا بزرگم زن از همشهری خودش می‌گرفت نه از یه سگ تورک پسر دوست ، نسلش اینجوری بگای سگ نمی‌رفت.

۱۲ مهر ۰۳ ، ۲۳:۴۳
اعتراف می‌کنم وقتی اومدم آنلاین شاپ بزنم یکی رو دیده بودم که هفته‌ای شیش تا فروش داشت. چهارصد تا ممبر داشت ویوشم ساعتی هفتاد تایی می‌شد... حالا که آنلاین شاپ زدم دورمو کلی بدبخت‌‌تر از خودم گرفته که مثل خودم ماهی دو سه تا فروش دارن. 
الانم دارم هر کاری می‌کنم جز فروش. یکی از کارای سمی که دارم می‌کنم حمایت کردن از یه مشت آدم بنجله اونم چون نوب سگه و تازه کاره. بابا حاجی بس کن دیگه آخر چقدر از طرف همون بنجلا ضایع شی به خودت بیا ارزش خودتو بدون :)) 
۰۷ مهر ۰۳ ، ۲۳:۵۷